کرونا سرزده از راه رسید اونم قبل از عمو نوروز و زندگی همه ما رو تحت تاثیر قرار داد، خانواده هشت هم از قدم همین ویروس نتونستند دور هم جمع بشن، بگن و بخندن و قلم برقصانند اما از راه دور، پر از امید و انتظار تک به تک نوشتیم و خواندیم تا «هشتمان» را برای دنیای بعد از این آماده کنیم، با تیپ نصفه راحتی و نصفه کژوال جلسه رفتیم، سرظهر پروژه گرفتیم و دم صبح بعد از ماراتن فیلمهای جدید و قدیمی، برنامه نوشتیم برای پروژههایمان.
۵گرم ویروس از ما نوع بشر تازهای ساخته، ما که تمام دغدغهمون شده بود فعالیتهای روزمره، با شعار سبک زندگی پروداکتیو، ما که منتظر بودیم برای مهمانها و مهمانیهای خوانده و ناخوانده نوروز، خودمون شدیم مهمان خودمون و هر روز از خودمون پذیرایی کردیم، یاد گرفتیم و خلاقیت را به چالش کشیدیم، در کنار عزیزانمون زندگی کردیم و شناخت جدیدی از اونها و خودمون پیدا کردیم، ما هرگز آدمهای قبل خفاش یا مورچهخوار خواری نخواهیم شد.
کاسبیهایمان دارد نفس نفس میزند، دلهرهی چه باید کرد، از چشم همهی مسئولیتداران این کوچک گرد سبز و آبی از دوردستها پیداست، ۵گرم ویروس همه را در این حوالی شبیه به هم کرده، چه در سبک زندگی چه از آنچه میخوریم و میپوشیم، فرقی نمیکنه کجای این دایرهی دوار ایستادیم، تمام فکر و ذکرمون یکی شده، خستگیهامون، شادیهامون، عذاهامون، کار کردنمون، چالشهامون، خندههامون و …
از دلهره آواز سر میدیم و مستانه میرقصیم، زیستنمون رو همین موجود بیدست، یکدست کرده! مهربانتر شدیم و از همیشه عجیبتر، شاید این قاتل کوچک قاصد دنیای جدیدی باشد، فارق از اینکه این بلاویروس از کدام بلامخلوق، چجوری و چرا سر و کلهاش پیدا شده.
در تجربهی سخت و عجیبی از زندگی شخصی و حرفهای هستیم، مفهوم واژهها برامون فرق کرده و حس متفاوتی از نگرانی، دلهره، دلتنگی، همدردی و ناراحتی پیدا کردیم. یادگرفتیم باید مراقب خودمون و عزیزانمون باشیم، با ترس مقصر بودن و دلهره ازدستدادن و از دست رفتن، کناری نهچندان دنج، آروم گرفتیم، یادگرفتیم که میشه روتین زندگی رو تغییر داد، جور دیگهای زیست و با هرچیزی سازگار شد حتی موجودی که با چشم دیدهنمیشه، یادمون اومد که هرچی هست همین لحظه است و شاید هیچ لحظهی بعدی نباشه برای اینجوری بودن.
نیازهامون تغییر کرده، خواستهها و دغدههای متفاوتی داریم، نگاهمون تغییر کرده، سادهترین رفتارهای روزمره برامون حسرت شده و شروع کردیم به خلق رفتارهای جدید، هرکدوممون برای خودمون آیینی ترسیم کردیم برای زنده زیستن و در همین هیاهوی ساکت، به روزهای آیندهای که معلوم نیست کجاست فکرمیکنیم، “هشت” رویاهاش رو بزرگتر کرده ما هم چشم انتظاریم که در زمان درست به رویاهاش برسه و برای این انتظار تلاش میکنیم، چه تو خونه باشیم، چه تو دفتر، چه کنار هم باشیم و چه دور از هم، از «خانواده هشت» و «هشتمان» مراقبت میکنیم تا برای بعد این قصهی عجیب، سالم بمونیم و باز بگیم، بخندیم و قلم برقصانیم.
نویسنده: دنیاسادات امین