چند روز پیش همراه دوستم بودم و در مورد استراتژی بحث میکردیم. دوست من که یک شرکت تولیدی اسفنج را اداره میکند به شدت معتقد بود که استراتژی به درد این صنعت نمیخورد.
آیا واقعا همینطور است؟
اول از همه باید بدانیم استراتژی واقعا چیست و چرا به آن نیاز داریم؟
بیایید فرض بگیریم که شما مدیر سازمانی هستید که در حال گسترش است.
سازمان شما تا کنون نیازی به مدیران میانی نداشته، به تازگی در فکر گسترش سازمان هستید و میخواهید شعبه جدیدی تاسیس کنید. تا به حال شما مغز متفکر سازمان بودهاید، در حالی که از محیط داخلی سازمان آگاهی کامل داشتید، به صنعت خود و رقبایتان نیز اشراف داشتید. شما همیشه از اینکه کارمندان در جهت اهداف سازمان بودهاند اطمینان حاصل کردید، حتی نیازی به این نداشتید که اهداف و چشمانداز خود را مکتوب کنید.
اما حالا که شعبهای تازه تاسیس کردهاید نیاز به مدیر دیگری پیدا کردید، مدیر جدید پس از مدتی که در شعبه تازه تاسیس مشغول میشود، با توجه به شرایط شعبه خود، تصمیم میگیرد که تغییراتی در روند فعالیتهای خود ایجاد کند.
شما متوجه موضوع میشوید و به شعبه جدید سر میزنید تا اطمینان پیدا کنید که تغییرات در راستای اهداف سازمان است.
مدتی دیگر میگذرد و سازمان شما جذب نیروهای جدیدی را آغاز میکند. با افزایش حجم نیروهای شما استخدام مدیران میانی ضروری میشود و فاصله شما با کارمندان عملیاتی بیشتر میشود. دیگر شما وقت سرکشی به تمام کارمندان و گوش کردن به مشکلات عملیاتی سازمان، راهنمایی کردن آنها و … را ندارید. بلکه این وظیفه مدیران میانی شما شده شاست. حالا نیاز دارید که برای مدیران میانی خود اهداف و خط و مشی سازمان خود را کاملا مشخص کنید.
پس از گذر زمان شعبات جدیدی احداث میکنید که مشکلات تعاملات شما را بیشتر میکند. هرکدام از این شعبات نیازهای متفاوتی دارند و حتی شاید مشتریهای متفاوتی داشته باشند. همچنین هر کدام از مدیران شعبات، مدیران میانی و … دچار انحرافاتی از اهداف شما و سازمان میشوند.
استراتژی همان راه هماهنگی یکپارچه سازمان است. استراتژی نقشه راه سازمان برای رسیدن به اهدافی است که پس از بررسی یکپارچه سازمان و محیط تاثیر گذار بر سازمان به آن رسیدهایم.
تا این جا درک اولیه ای از استراتژی پیدا کردیم اما استراتژی تنها همین است؟! آیا استراتژی برای کسب وکارهای کوچک مناسب نیست؟!
البته که نمیتوان کلمهای به این بزرگی را به تعریف بالا خلاصه کرد. همانطور که میدانید استراتژی کلمهای است که در روز بسیار شنیده می شود. و همین باعث گنگ شدن هر چه بیشترش میشود. جدا از این استراتژی بسیار گسترده تر از ابزارهای آن است که در بیشتر موارد با خود استراتژی اشتباه رفته می شود.
در این لحظه بهترین تعریفی که می تواند ما را از سردرگمی نجات دهد جمله ریچارد روملت است: «استراتژی، فرضیه ای – حدسی هوشمندانه- است درباره آن چه موثر خواهد بود.» در واقع استراتژی برنامه ریزی تک تک لحظه های کسب وکار ما نیست، بلکه بیشتر مانند طرز فکری است که با توجه به آن موقعیت هایمان را درمیابیم و برایشان برنامه ریزی می کنیم. استراتژی پویاتر از این است که به تعریفی کوتاه در چند سطر خلاصه شود. برای همین استراتژی محدود به مدیریت نیست و برای رسیدن به اهداف در زمینه های مختلف استفاده می شود.
و به همین دلیل نمی توان در همین شماره از مجله این بحث را رها کرد.
مایکل پورتر در یکی از مقالههای خود استراتژی را موضع گیری و تناسب تعریف میکند. «اساس استراتژی این است که انتخاب کنیم چه کارهایی را نباید انجام دهیم» خلاصه ای از مقاله استراتژی چیست مایکل پورتر به زبان ساده را می توان این گونه تعریف کرد که استراتژی سه موضع گیری استراتژی ناشی می شود:
۱) موضع گیری در مورد مجموعهای از خدمات یا محصولات
۲) موضع گیری در مورد این که به چه نیازی از چه گروهی از مشتریان بپردازیم
۳) به چه گروهی از مشتریان بر اساس دسترسی خدمت می کنیم؟
مسعود محبعلی